زمانی که در اولین صبح پاییز پدرت سید مصطفی تو را در میان دستان خود گرفت و نام روح الله را در گوش تو صدا کرد یقین می‌دانست که روزی تو روح خداجویی و حقیقت طلبی را در جان مردم خواهی دمید و تشنگی روح‌هایشان را با جرعه جرعهٔ عدالت و حق جویی سیراب خواهی کرد.
و آنگاه که جوانی می‌شنید شما آرزو می‌کنید با او در کف خیابان‌ها و کوچه‌ها مبارزه می‌کردید و خون خود را در اسلام فدا می‌کردید خون در رگ‌هایشان به جوش می‌آمد.
تو روح آزادی و آزادگی را در کالبد بی جان و مردهٔ جوانان بیدار کردی و همانند خورشید نور بخشیدی و جوانه‌های مردهٔ در دل خاک را شکوفا کردی.
مکتب تو قهرمان آفرین است، مکتب تو قهرمانانی خلق کرد که در کوچه پس کوچه‌های تاریک اعلامیه پخش کردند و در کنج زندان‌های ساواک از پای ننشستند خود را به پشت خاک ریزها رساندند.
آری جوانان تو جهاد کردند راه ساختند و چاه زدند و موشک ساختند.شب و روز نشناختند مکتب تو چه چیزی در خون و رگ جوانان تزریق کرد که از پی گره‌گشایی از مستضعفین کوه و دشت نشناختند و خود را ققنوس وار به کوه‌ها زدند و بهشتی وار روی دوش ملت به پرواز درآمدند.
آری به حق تو روح خدا بودی و روح خدا را در ملت ما بیدار کردی.
اکنون فریاد عدالت خواهی و آزادی و ظلم ستیزی مکتب تو سال‌هاست که از مرز ایران فراتر رفته،آری وقت بیدار شدن جهان فرا رسیده است اکنون فریاد آزادی از درون قدس شنیده می‌شود پایان کار ظالمان جهان فرا رسیده است، و این همان وعدهٔ صادقی است که تو مژدهٔ آن را سال‌ها پیش به ما دادی.
مهاجر